شنبه ۱۵ اردیبهشت ۰۳

فصل دوم پايان نامه با موضوع تحريف هاي شناختي فصل دوم پايان نامه با موضوع تحريف هاي شناختي دسته بندي مباني و پيشينه نظري فرمت فايل doc حجم فايل 40 كيلو بايت تعداد صفحات فايل 36 فصل دوم پايان نامه با موضوع تحريف هاي شناختي در 36 صفحه ورد قابل ويرايش با فرمت doc توضيحات: فصل دوم پايان نامه كارشناسي ارشد (پيشينه و مباني نظري پژوهش) همراه با منبع نويسي درون متني به شيوه APA جهت استفاده فصل دو پايان نامه توضيحات نظري كامل در مورد متغير پيشينه داخلي و خارجي در مورد متغير مربوطه و متغيرهاي مشابه رفرنس نويسي و پاورقي دقيق و مناسب منبع : انگليسي وفارسي دارد (به شيوه APA) نوع فايل: WORD و قابل ويرايش با فرمت doc قسمتي از متن مباني نظري و پيشينه چارچوب نظري پايان نامه روانشناسي با موضوع تحريف هاي شناختي تعريف شناخت‌ كلمه شناخت در لغت به معني عمل يا فرايند دانستن است. رويكرد شناختي به شخصيت، بر نحوه­اي كه افراد از محيط و خودشان آگاه مي­شوند، نحوه­اي كه درك نموده و ارزيابي مي­كنند، ياد مي­گيرند و مسايل را حل مي­كنند، تمركز دارد. اين واقعا يك رويكرد روان­شناختي به شخصيت است؛ زيرا منحصرا روي فعاليت‌هاي ذهني هشيار تمركز دارد. اين تمركز روي ذهن، مفاهيمي را كه ساير نظريه­پردازان به آنها پرداخته­اند، ناديده نمي­­­­­­­­گيرد. براي مثال، در رويكرد شناختي، نيازها، سايق‌ها يا هيجانات را جنبه­هايي از شخصيت مي­دانند كه تحت كنترل فرايندهاي شناختي قرار دارند(شولتز وشولتز[1] ،1388). روانشناسي شناختي انسان را موجودي پردازش كننده اطلاعات و مسأله گشا تلقي مي كند.اين ديدگاه در پي تبيين رفتار از راه مطالعه شيوه هايي است كه شخص به اطلاعات موجود توجه مي كند،آنها را تفسير مي كند،و به كار مي برد. روانشناسي شناختي همانند ديدگاه روانكاوي متوجه فرايندهاي دروني است.اما در اين ديدگاه بيش از آنكه بر اميال،نيازها،و انگيزش تاكيد شود بر اينكه افراد چگونه اطلاعات را كسب و تفسير مي كندو آنها را در حل مشكلات به كار مي گيرند تاكيد مي شود.بر خلاف روانكاوي تكيه گاه شناختي نه بر انگيزش ها و احساسات و تعارضات نهفته بلكه بر فرايندهاي ذهني است كه از آنها آگاهيم يا به راحتي مي توانيم از آنها مطلع شويم.اين رويكرد در تقابل با نظريه هاي يادگيري قرار مي گيرد كه محيط بيروني را علت اساسي رفتار به شمار مي آورند.اصولا ديدگاه شناختي به افكار و شيوه هاي حل مسأله كنوني توجه دارد تا تاريخچه شخصي.در اين ديدگاه روابط بين هيجان ها انگيزش ها و فرايند هاي شناختي و در نتيجه همپوشي ميان ديدگاه شناختي و ديگر رويكرد ها نيز آشكار مي شود(ساراسون وساراسون[2]،1390). روانشناسي شناختي زاده ي روانشناسي گشتالت است كه در دهه ي 1920 مطرح شد.وجه مشخصه ي ديدگاهِ شناختي، توجه نسبتا ً اندك به رابطه ي محرك – پاسخ و فعاليت هاي عصبي مي باشد. توجه اصليِ اين رويكرد، به موضوعاتي نظير ادراك، حل مساله از طريقِ شهود، تصميم گيري و فهم است. در تمامِ اين فرايند ها شناخت از اهميت مركزي برخوردار است . شناخت يك مفهومِ كلي است كه تماميِ اشكالِ آگاهي را در بر مي گيرد و شاملِ ادراك، تفكر، تصور،استدلال، و قضاوت و غيره مي باشد. انقلابِ شناختي شاملِ تمامِ ديدگاه هايي مي شود كه به اين مباحث اهميتِ زيادي مي دهند)جرج سيچ[3] ،1380). افكار خودآيند از ديد شناختي ها افكار خودآيند،تحريف هاي شناختي،باورهاي غير منطقي مختص رابطه و طرحواره هاي شناختي علل اكثر مشكلات رفتاري وتعارضات بين فردي است(فلانگان وفلانگان،2004؛اليس،2003؛به نقل از فرحبخش،1382؛ بهاري وسيف،1384). مدل شناختي بك (1970)نيزدرباره ي آسيب شناسي برنقش محوري تفكر در فراخواني وتداوم افسردگي،اضطراب وخشم تاكيد مي كند.سوگيري شناختي باعث آسيب پذيري افراد نسبت به وقابع منفي مانند فقدانها ومشكلات زندگي مي شوند. طرز تفكر بدبينانه بدون منطق زمينه ساز شروع افسردگي واختلالات خلقي و دوام آنها است.تفكر شديد منفي،هميشه با افسردگي يا اختلالات احساسي همراه است.وقتي نگران مي شويد،وقتي افكار ناخوشايند به ذهنتان خطور مي نمايد،كج خلق وافسرده مي شويد(برنز،1386؛45). موضع فلسفي كلي در زمينه شناخت فرد به عنوان دانشمند: كلي معتقد است كه افراد مانند دانشمندان، با ساختن فرضيه­هايي درباره محيط و آزمودن آنها در برابر واقعيت زندگي روزمره، دنياي تجربيات خود را درك كرده و سازمان مي­دهند و اين درك و تفسير تجربه، برداشت منحصر به فرد ما را از رويدادها نشان مي­دهد. كلي گفت: "ما از طريق الگوهاي شفافي كه متناسب با واقعيت‌ها هستند كه دنيا از آنها تشكيل شده است به دنيا مي­نگريم". ما مي­توانيم اين الگوها را با عينك­هاي آفتابي مقايسه كنيم كه رنگ خاصي را به هر چيزي كه مي­بينيم، مي­دهد. عينك يك نفر ممكن است آبي رنگ و عينك ديگري سبز رنگ باشد. امكان دارد چند نفر به يك صحنه نگاه كنند و بسته به عينكي كه زده­اند آن را به صورت متفاوتي ببينند. بنابراين، با توجه به فرضيه­هايي كه مي­سازيم، به دنياي خود معني مي­دهيم. اين ديدگاه خاص، كه هر كسي آن را به وجود مي­آورد، همان چيزي است كه "سيستم سازه" ناميده مي­شود. سازه، روش منحصر به فرد شخص براي در نظر گرفتن زندگي است(برنز،1386؛398). يك سازه، شيوه نگاه كردن فرد به رويدادهاي موجود زندگي و شيوه تعبير و تفسير آن فرد از جهان است(كريمي،1385). مدلABC اليس اليس(1962)براي تبيين اختلالات عاطفي وهيجاني به الگوي abcمتوسل مي شود و مطرح مي سازد كه وقتي حادثه فعال كننده اي(a)براي فرد اتفاق مي افتد ،او براساس تمايلات ذاتي خود ممكن است دو برداشت متفاوت و متضاد از آن داشته باشد:يكي افكار،عقايد وباورهاي منطقي وعقلاني(rb)وديگري افكار وعقايد وبرداشت هاي غير عقلاني وغير منطقي(ib). اگر فرد تابع افكار وعقايد عقلاني ومنطقي باشد،به عواقب منطقي(rc)دست خواهد يافت وشخصيت سالمي خواهد داشت واگر دستخوش افكار وعقايد غير منطقي وغير عقلاني قرار گيرد،با عواقب غير منطقي(ic)مواجه خواهد شد،كه در اين حالت او فردي است مضطرب واشفته وداراي اختلالات هيجاني.بنا براين از ديدگاه اليس اضطراب،افسردگي،واختلالات خلقي،عاطفي،احساسي حاصل تفكر غير منطقي فرد است كه به صورت خود گويي هاي دروني درفرد وجود داشته وسبب ايجاد احساس بي كفايتي و بي ارزشي،ارزيابي هاي بدبينانه، منفي بافي و ارزيابي ضعيف از توانايي مقابله با مشكلات وحل وفصل آنها در فرد مي شوند(اليس،1991،1969،1982؛به نقل از برون وهمكاران،1996). 2-3-6.تناوب­گرايي تعبيري: ما در طول زندگي، با هر نوع آدم يا موقعيتي كه روبرو مي‌شويم، سازه­هاي متعددي را شكل مي­دهيم. هنگامي كه با افراد جديد آشنا شده و با موقعيت‌هاي تازه روبرو مي­شويم، فهرست سازه­هاي خود را گسترش مي­دهيم. علاوه بر اين، وقتي موقعيت‌ها تغيير مي­كنند، ممكن است هر از گاهي سازه­هاي خود را تعديل كرده يا كنار بگذاريم. تجديدنظر در سازه­ها فرايندي ضروري و مستمر است. اگر سازه­هاي ما نمي­توانستند اصلاح شوند، در اين صورت قادر نبوديم با موقعيت‌هاي تازه كنار بياييم. كلي اين سازگارپذيري را تناوب­گرايي تعبيري ناميد تا بيان كند كه ما به وسيله سازه­هاي خود كنترل نمي‌شويم بلكه آزاديم تا در آنها تجديدنظر كنيم(شولتز وشولتز ،1388). 2-3-7.مدل شتاختي بك مدل شناختي بك، با كار روي افراد افسرده شروع و سپس به ساير اختلالات نظير اضطراب، اختلالات شخصيتي و اعتياد گسترش داده شد. يكي از خصوصيات بارز مدل شناخت‌درماني بك، ايجاد پيوند محكم بين دو زمينه باليني و پژوهشي بود و نيز پيوندخوردن بنيان نظري مدل شناخت‌درماني با برخي از نگرش‌هاي پردازش اطلاعات، ظرفيت‌هاي جديدي در آن به وجود آورد. استفاده از سازه‌هاي نظري مهم و كارسازي مانند طرحواره، سوگيري، فرضيه‌آزمايي، تحريف، افكار خود – آيند و غيره، تبيين برخي از مكانيسم‌هاي شناختي در افسردگي و اضطراب را آسان تر ساخت. مدل بك، مخصوصا از اين نظر حايز اهميت است كه پژوهش‌هاي گسترده‌اي را دامن زده و يافته‌هاي حاصل از اين پژوهش‌ها نه تنها پالايش‌هايي در پاره‌اي از مفاهيم اصلي شناخت‌درماني پديد آوردند، بلكه مكانيسم‌هاي احتمالي جديدي را در فرايند درمان ارايه دادند كه گاه با مكانيسم‌هاي پيشنهادي در شناخت‌درماني، در مقام تعارض قرار مي‌گرفتند. با اين همه، اين مدل هنوز يكي از كارآمدترين مدل‌ها درباره تغيير رفتار و برداشت فرد از رويدادهاست. مخصوصا اهميتي كه در آن به جنبه‌هاي رفتاري و عملي(به شكل تكليف خانگي، يادداشت برداري و...) در ارزيابي و درمان داده مي‌شود و سازمان‌بندي مناسبي كه در طراحي و اجراي برنامه درماني در آن وجود دارد، در گسترش و قابليت كاربردي آن در افراد مختلف و متناسب با شرايط مختلف فرهنگي و اجتماعي، تاثير داشته است(قاسم زاده،1382). 2-3-8.مدل بك از دو بخش تشكيل شده است 1. ساختارشناختي يا طرحواره 2. پردازش‌شناختي. ساختار‌شناختي عبارت از، مجموعه مفاهيم تحت عنوان دانش عمومي درباره حوادث، اعمال يا اشياء كه حاصل تجربيات گذشته است مي‌باشد. ساختارشناختي نقش اصلي را در غربال كردن، رمزگرداني، سازماندهي و ذخيره‌سازي و بازخواني اطلاعات دارد. اطلاعاتي كه با طرحواره‌هاي موجود سازگار باشند به دقت رمزگذاري مي‌شوند در حالي كه اطلاعات ناسازگار يا مغاير با طرحواره‌ها فراموش مي­شوند. هنگامي كه يك شخص با يك موفقيت خاص روبرو مي‌شود، طرحواره مربوط به محرك فعال خواهد شد. تفاوت‌هاي فردي در الگوهاي پردازش به تفاوت در طرحواره‌هاي فعال در نظام شناختي مربوط مي‌شوند. براي مثال، بك بيان مي دارد كه، بيماران افسرده داراي طرحواره "افسرده گون" هستند كه با پرازش اطلاعات در ابعاد منفي كه مربوط به شكست و از دست دادن است مشخص مي‌شوند و اين در حالي است كه بيماران مضطرب با طرحواره خطر توصيف مي‌گردند كه با پردازش اطلاعات در يك فضاي حاكي از تهديد و خطر فعال مي‌شوند. جزء دوم نظريه شناخت‌درماني بك، پردازش‌شناختي است. هنگامي كه نظام شناختي با يك موفقيت يا محرك روبرو مي‌شود، پردازش اطلاعات خودكار براي انتخاب، تفسير و ارزيابي محرك به كار مي­افتد. همان طور كه بك و امري تاكيد دارند عمده‌ترين مشخصه اختلالاتي نظير اضطراب و افسردگي، ماهيت پردازش‌شناختي است. به عبارت ديگر پردازش اطلاعات خاصي، تفكرات خودكار منفي را سبب مي‌شود (مرادي،1380). ديدگاه زيربنايي الگوي شناختي اين است كه رويدادهاي ذهني(يعني انتظارها، اعتقادها، خاطرات و ...) مي‌توانند علت رفتار باشند. اگر اين رويدادهاي ذهني تغيير كنند، تغيير رفتار در پي آن خواهد بود. درمان‌گر شناختي با اين اعتقاد، علت يا سبب‌شناسي اختلالات رواني را در رويدادهاي ذهني آشفته جستجو مي‌كند. براي مثال؛ اگر كسي افسرده باشد، درمان‌گر شناختي، علت افسردگي او را در اعتقادات يا افكار او مي‌جويد. شايد او معتقد باشد كنترلي بر رويدادهاي زندگي‌اش ندارد. درمان موفقيت‌آميز براي اين اختلالات، تغيير دادن اين افكار است. براي اين‌ كه بفهميم درمان‌گر شناختي چه كاري انجام مي‌دهد، به مثال زير توجه كنيد: دو فرد مهارت‌هاي سخنراني يكساني دارند اما يكي از آن‌ها هنگام سخنراني در جمع مضطرب است و ديگري از عهده اين كار برمي‌آيد. اگر سخنران مضطرب هنگامي كه مي‌بيند تعدادي از شنوندگان سالن را ترك مي‌گويند به طور فزاينده‌اي افسرده شود چه پيش مي‌آيد؟ ممكن است او به سخنراني و خودش برچسب شكست زده، يا از آن بدتر اصلا حاضر نشود در مقابل شنونده‌اي صحبت كند. درمان‌گر شناختي براي او چه مي‌كند؟ از آن‌جا كه درمان‌گر شناختي عمدتا با باورها و افكار فرد سروكار دارد، به بررسي آن‌ها خواهد پرداخت. او با پي بردن به اين موضوع كه سخنران فكر مي‌كند شنوندگان را كسل مي‌كند، دو فرضيه را دنبال مي‌كند. فرضيه اول اين ‌كه سخنران واقعا كسل كننده است، كه اگر در جريان درمان، درمان‌گر متوجه شود سخنراني‌هاي قبلي فرد با استقبال مواجه شده نتيجه مي‌گيرد اين فرضيه غلط است. فرضيه دوم اين است كه، افكار سخنران واقعيت را تحريف مي‌كنند. سخنران با تمركز بر يك رويداد، شواهد منفي را انتخاب مي‌كند. در اينجا درمان‌گر توجه مراجع را به شواهد مخالف جلب مي‌كند. اين ‌كه او سابقه سخنراني خوبي داشته، تعداد كمي سالن را ترك كرده‌اند و... وظيفه درمان‌گر بيرون كشيدن تمام افكار منفي تحريف شده و مواجه كردن مراجع با شواهد مخالف است و سپس به او كمك مي‌كند تا اين افكار را تغيير دهد(روزنهان،ديويدال،سليگمن،مارتين ،1379). -------------------------------------------------------------------------------- 1-Schultz& Schultz 1-Sarason & Sarason 2-Jorj bech

پروژه و تحقيق

فصل دوم پايان نامه با موضوع تحريف هاي شناختي فصل دوم پايان نامه با موضوع تحريف هاي شناختي دسته بندي مباني و پيشينه نظري فرمت فايل doc حجم فايل 40 كيلو بايت تعداد صفحات فايل 36 فصل دوم پايان نامه با موضوع تحريف هاي شناختي در 36 صفحه ورد قابل ويرايش با فرمت doc توضيحات: فصل دوم پايان نامه كارشناسي ارشد (پيشينه و مباني نظري پژوهش) همراه با منبع نويسي درون متني به شيوه APA جهت استفاده فصل دو پايان نامه توضيحات نظري كامل در مورد متغير پيشينه داخلي و خارجي در مورد متغير مربوطه و متغيرهاي مشابه رفرنس نويسي و پاورقي دقيق و مناسب منبع : انگليسي وفارسي دارد (به شيوه APA) نوع فايل: WORD و قابل ويرايش با فرمت doc قسمتي از متن مباني نظري و پيشينه چارچوب نظري پايان نامه روانشناسي با موضوع تحريف هاي شناختي تعريف شناخت‌ كلمه شناخت در لغت به معني عمل يا فرايند دانستن است. رويكرد شناختي به شخصيت، بر نحوه­اي كه افراد از محيط و خودشان آگاه مي­شوند، نحوه­اي كه درك نموده و ارزيابي مي­كنند، ياد مي­گيرند و مسايل را حل مي­كنند، تمركز دارد. اين واقعا يك رويكرد روان­شناختي به شخصيت است؛ زيرا منحصرا روي فعاليت‌هاي ذهني هشيار تمركز دارد. اين تمركز روي ذهن، مفاهيمي را كه ساير نظريه­پردازان به آنها پرداخته­اند، ناديده نمي­­­­­­­­گيرد. براي مثال، در رويكرد شناختي، نيازها، سايق‌ها يا هيجانات را جنبه­هايي از شخصيت مي­دانند كه تحت كنترل فرايندهاي شناختي قرار دارند(شولتز وشولتز[1] ،1388). روانشناسي شناختي انسان را موجودي پردازش كننده اطلاعات و مسأله گشا تلقي مي كند.اين ديدگاه در پي تبيين رفتار از راه مطالعه شيوه هايي است كه شخص به اطلاعات موجود توجه مي كند،آنها را تفسير مي كند،و به كار مي برد. روانشناسي شناختي همانند ديدگاه روانكاوي متوجه فرايندهاي دروني است.اما در اين ديدگاه بيش از آنكه بر اميال،نيازها،و انگيزش تاكيد شود بر اينكه افراد چگونه اطلاعات را كسب و تفسير مي كندو آنها را در حل مشكلات به كار مي گيرند تاكيد مي شود.بر خلاف روانكاوي تكيه گاه شناختي نه بر انگيزش ها و احساسات و تعارضات نهفته بلكه بر فرايندهاي ذهني است كه از آنها آگاهيم يا به راحتي مي توانيم از آنها مطلع شويم.اين رويكرد در تقابل با نظريه هاي يادگيري قرار مي گيرد كه محيط بيروني را علت اساسي رفتار به شمار مي آورند.اصولا ديدگاه شناختي به افكار و شيوه هاي حل مسأله كنوني توجه دارد تا تاريخچه شخصي.در اين ديدگاه روابط بين هيجان ها انگيزش ها و فرايند هاي شناختي و در نتيجه همپوشي ميان ديدگاه شناختي و ديگر رويكرد ها نيز آشكار مي شود(ساراسون وساراسون[2]،1390). روانشناسي شناختي زاده ي روانشناسي گشتالت است كه در دهه ي 1920 مطرح شد.وجه مشخصه ي ديدگاهِ شناختي، توجه نسبتا ً اندك به رابطه ي محرك – پاسخ و فعاليت هاي عصبي مي باشد. توجه اصليِ اين رويكرد، به موضوعاتي نظير ادراك، حل مساله از طريقِ شهود، تصميم گيري و فهم است. در تمامِ اين فرايند ها شناخت از اهميت مركزي برخوردار است . شناخت يك مفهومِ كلي است كه تماميِ اشكالِ آگاهي را در بر مي گيرد و شاملِ ادراك، تفكر، تصور،استدلال، و قضاوت و غيره مي باشد. انقلابِ شناختي شاملِ تمامِ ديدگاه هايي مي شود كه به اين مباحث اهميتِ زيادي مي دهند)جرج سيچ[3] ،1380). افكار خودآيند از ديد شناختي ها افكار خودآيند،تحريف هاي شناختي،باورهاي غير منطقي مختص رابطه و طرحواره هاي شناختي علل اكثر مشكلات رفتاري وتعارضات بين فردي است(فلانگان وفلانگان،2004؛اليس،2003؛به نقل از فرحبخش،1382؛ بهاري وسيف،1384). مدل شناختي بك (1970)نيزدرباره ي آسيب شناسي برنقش محوري تفكر در فراخواني وتداوم افسردگي،اضطراب وخشم تاكيد مي كند.سوگيري شناختي باعث آسيب پذيري افراد نسبت به وقابع منفي مانند فقدانها ومشكلات زندگي مي شوند. طرز تفكر بدبينانه بدون منطق زمينه ساز شروع افسردگي واختلالات خلقي و دوام آنها است.تفكر شديد منفي،هميشه با افسردگي يا اختلالات احساسي همراه است.وقتي نگران مي شويد،وقتي افكار ناخوشايند به ذهنتان خطور مي نمايد،كج خلق وافسرده مي شويد(برنز،1386؛45). موضع فلسفي كلي در زمينه شناخت فرد به عنوان دانشمند: كلي معتقد است كه افراد مانند دانشمندان، با ساختن فرضيه­هايي درباره محيط و آزمودن آنها در برابر واقعيت زندگي روزمره، دنياي تجربيات خود را درك كرده و سازمان مي­دهند و اين درك و تفسير تجربه، برداشت منحصر به فرد ما را از رويدادها نشان مي­دهد. كلي گفت: "ما از طريق الگوهاي شفافي كه متناسب با واقعيت‌ها هستند كه دنيا از آنها تشكيل شده است به دنيا مي­نگريم". ما مي­توانيم اين الگوها را با عينك­هاي آفتابي مقايسه كنيم كه رنگ خاصي را به هر چيزي كه مي­بينيم، مي­دهد. عينك يك نفر ممكن است آبي رنگ و عينك ديگري سبز رنگ باشد. امكان دارد چند نفر به يك صحنه نگاه كنند و بسته به عينكي كه زده­اند آن را به صورت متفاوتي ببينند. بنابراين، با توجه به فرضيه­هايي كه مي­سازيم، به دنياي خود معني مي­دهيم. اين ديدگاه خاص، كه هر كسي آن را به وجود مي­آورد، همان چيزي است كه "سيستم سازه" ناميده مي­شود. سازه، روش منحصر به فرد شخص براي در نظر گرفتن زندگي است(برنز،1386؛398). يك سازه، شيوه نگاه كردن فرد به رويدادهاي موجود زندگي و شيوه تعبير و تفسير آن فرد از جهان است(كريمي،1385). مدلABC اليس اليس(1962)براي تبيين اختلالات عاطفي وهيجاني به الگوي abcمتوسل مي شود و مطرح مي سازد كه وقتي حادثه فعال كننده اي(a)براي فرد اتفاق مي افتد ،او براساس تمايلات ذاتي خود ممكن است دو برداشت متفاوت و متضاد از آن داشته باشد:يكي افكار،عقايد وباورهاي منطقي وعقلاني(rb)وديگري افكار وعقايد وبرداشت هاي غير عقلاني وغير منطقي(ib). اگر فرد تابع افكار وعقايد عقلاني ومنطقي باشد،به عواقب منطقي(rc)دست خواهد يافت وشخصيت سالمي خواهد داشت واگر دستخوش افكار وعقايد غير منطقي وغير عقلاني قرار گيرد،با عواقب غير منطقي(ic)مواجه خواهد شد،كه در اين حالت او فردي است مضطرب واشفته وداراي اختلالات هيجاني.بنا براين از ديدگاه اليس اضطراب،افسردگي،واختلالات خلقي،عاطفي،احساسي حاصل تفكر غير منطقي فرد است كه به صورت خود گويي هاي دروني درفرد وجود داشته وسبب ايجاد احساس بي كفايتي و بي ارزشي،ارزيابي هاي بدبينانه، منفي بافي و ارزيابي ضعيف از توانايي مقابله با مشكلات وحل وفصل آنها در فرد مي شوند(اليس،1991،1969،1982؛به نقل از برون وهمكاران،1996). 2-3-6.تناوب­گرايي تعبيري: ما در طول زندگي، با هر نوع آدم يا موقعيتي كه روبرو مي‌شويم، سازه­هاي متعددي را شكل مي­دهيم. هنگامي كه با افراد جديد آشنا شده و با موقعيت‌هاي تازه روبرو مي­شويم، فهرست سازه­هاي خود را گسترش مي­دهيم. علاوه بر اين، وقتي موقعيت‌ها تغيير مي­كنند، ممكن است هر از گاهي سازه­هاي خود را تعديل كرده يا كنار بگذاريم. تجديدنظر در سازه­ها فرايندي ضروري و مستمر است. اگر سازه­هاي ما نمي­توانستند اصلاح شوند، در اين صورت قادر نبوديم با موقعيت‌هاي تازه كنار بياييم. كلي اين سازگارپذيري را تناوب­گرايي تعبيري ناميد تا بيان كند كه ما به وسيله سازه­هاي خود كنترل نمي‌شويم بلكه آزاديم تا در آنها تجديدنظر كنيم(شولتز وشولتز ،1388). 2-3-7.مدل شتاختي بك مدل شناختي بك، با كار روي افراد افسرده شروع و سپس به ساير اختلالات نظير اضطراب، اختلالات شخصيتي و اعتياد گسترش داده شد. يكي از خصوصيات بارز مدل شناخت‌درماني بك، ايجاد پيوند محكم بين دو زمينه باليني و پژوهشي بود و نيز پيوندخوردن بنيان نظري مدل شناخت‌درماني با برخي از نگرش‌هاي پردازش اطلاعات، ظرفيت‌هاي جديدي در آن به وجود آورد. استفاده از سازه‌هاي نظري مهم و كارسازي مانند طرحواره، سوگيري، فرضيه‌آزمايي، تحريف، افكار خود – آيند و غيره، تبيين برخي از مكانيسم‌هاي شناختي در افسردگي و اضطراب را آسان تر ساخت. مدل بك، مخصوصا از اين نظر حايز اهميت است كه پژوهش‌هاي گسترده‌اي را دامن زده و يافته‌هاي حاصل از اين پژوهش‌ها نه تنها پالايش‌هايي در پاره‌اي از مفاهيم اصلي شناخت‌درماني پديد آوردند، بلكه مكانيسم‌هاي احتمالي جديدي را در فرايند درمان ارايه دادند كه گاه با مكانيسم‌هاي پيشنهادي در شناخت‌درماني، در مقام تعارض قرار مي‌گرفتند. با اين همه، اين مدل هنوز يكي از كارآمدترين مدل‌ها درباره تغيير رفتار و برداشت فرد از رويدادهاست. مخصوصا اهميتي كه در آن به جنبه‌هاي رفتاري و عملي(به شكل تكليف خانگي، يادداشت برداري و...) در ارزيابي و درمان داده مي‌شود و سازمان‌بندي مناسبي كه در طراحي و اجراي برنامه درماني در آن وجود دارد، در گسترش و قابليت كاربردي آن در افراد مختلف و متناسب با شرايط مختلف فرهنگي و اجتماعي، تاثير داشته است(قاسم زاده،1382). 2-3-8.مدل بك از دو بخش تشكيل شده است 1. ساختارشناختي يا طرحواره 2. پردازش‌شناختي. ساختار‌شناختي عبارت از، مجموعه مفاهيم تحت عنوان دانش عمومي درباره حوادث، اعمال يا اشياء كه حاصل تجربيات گذشته است مي‌باشد. ساختارشناختي نقش اصلي را در غربال كردن، رمزگرداني، سازماندهي و ذخيره‌سازي و بازخواني اطلاعات دارد. اطلاعاتي كه با طرحواره‌هاي موجود سازگار باشند به دقت رمزگذاري مي‌شوند در حالي كه اطلاعات ناسازگار يا مغاير با طرحواره‌ها فراموش مي­شوند. هنگامي كه يك شخص با يك موفقيت خاص روبرو مي‌شود، طرحواره مربوط به محرك فعال خواهد شد. تفاوت‌هاي فردي در الگوهاي پردازش به تفاوت در طرحواره‌هاي فعال در نظام شناختي مربوط مي‌شوند. براي مثال، بك بيان مي دارد كه، بيماران افسرده داراي طرحواره "افسرده گون" هستند كه با پرازش اطلاعات در ابعاد منفي كه مربوط به شكست و از دست دادن است مشخص مي‌شوند و اين در حالي است كه بيماران مضطرب با طرحواره خطر توصيف مي‌گردند كه با پردازش اطلاعات در يك فضاي حاكي از تهديد و خطر فعال مي‌شوند. جزء دوم نظريه شناخت‌درماني بك، پردازش‌شناختي است. هنگامي كه نظام شناختي با يك موفقيت يا محرك روبرو مي‌شود، پردازش اطلاعات خودكار براي انتخاب، تفسير و ارزيابي محرك به كار مي­افتد. همان طور كه بك و امري تاكيد دارند عمده‌ترين مشخصه اختلالاتي نظير اضطراب و افسردگي، ماهيت پردازش‌شناختي است. به عبارت ديگر پردازش اطلاعات خاصي، تفكرات خودكار منفي را سبب مي‌شود (مرادي،1380). ديدگاه زيربنايي الگوي شناختي اين است كه رويدادهاي ذهني(يعني انتظارها، اعتقادها، خاطرات و ...) مي‌توانند علت رفتار باشند. اگر اين رويدادهاي ذهني تغيير كنند، تغيير رفتار در پي آن خواهد بود. درمان‌گر شناختي با اين اعتقاد، علت يا سبب‌شناسي اختلالات رواني را در رويدادهاي ذهني آشفته جستجو مي‌كند. براي مثال؛ اگر كسي افسرده باشد، درمان‌گر شناختي، علت افسردگي او را در اعتقادات يا افكار او مي‌جويد. شايد او معتقد باشد كنترلي بر رويدادهاي زندگي‌اش ندارد. درمان موفقيت‌آميز براي اين اختلالات، تغيير دادن اين افكار است. براي اين‌ كه بفهميم درمان‌گر شناختي چه كاري انجام مي‌دهد، به مثال زير توجه كنيد: دو فرد مهارت‌هاي سخنراني يكساني دارند اما يكي از آن‌ها هنگام سخنراني در جمع مضطرب است و ديگري از عهده اين كار برمي‌آيد. اگر سخنران مضطرب هنگامي كه مي‌بيند تعدادي از شنوندگان سالن را ترك مي‌گويند به طور فزاينده‌اي افسرده شود چه پيش مي‌آيد؟ ممكن است او به سخنراني و خودش برچسب شكست زده، يا از آن بدتر اصلا حاضر نشود در مقابل شنونده‌اي صحبت كند. درمان‌گر شناختي براي او چه مي‌كند؟ از آن‌جا كه درمان‌گر شناختي عمدتا با باورها و افكار فرد سروكار دارد، به بررسي آن‌ها خواهد پرداخت. او با پي بردن به اين موضوع كه سخنران فكر مي‌كند شنوندگان را كسل مي‌كند، دو فرضيه را دنبال مي‌كند. فرضيه اول اين ‌كه سخنران واقعا كسل كننده است، كه اگر در جريان درمان، درمان‌گر متوجه شود سخنراني‌هاي قبلي فرد با استقبال مواجه شده نتيجه مي‌گيرد اين فرضيه غلط است. فرضيه دوم اين است كه، افكار سخنران واقعيت را تحريف مي‌كنند. سخنران با تمركز بر يك رويداد، شواهد منفي را انتخاب مي‌كند. در اينجا درمان‌گر توجه مراجع را به شواهد مخالف جلب مي‌كند. اين ‌كه او سابقه سخنراني خوبي داشته، تعداد كمي سالن را ترك كرده‌اند و... وظيفه درمان‌گر بيرون كشيدن تمام افكار منفي تحريف شده و مواجه كردن مراجع با شواهد مخالف است و سپس به او كمك مي‌كند تا اين افكار را تغيير دهد(روزنهان،ديويدال،سليگمن،مارتين ،1379). -------------------------------------------------------------------------------- 1-Schultz& Schultz 1-Sarason & Sarason 2-Jorj bech

۱۲ بازديد
فصل دوم پايان نامه با موضوع تحريف هاي شناختي

فصل دوم پايان نامه با موضوع تحريف هاي شناختي

دانلود فصل دوم پايان نامه با موضوع  تحريف هاي شناختي

فصل دوم پايان نامه با موضوع  تحريف هاي شناختي
دسته بندي مباني و پيشينه نظري
فرمت فايل doc
حجم فايل 40 كيلو بايت
تعداد صفحات فايل 36

فصل دوم پايان نامه با موضوع تحريف هاي شناختي

 

در 36  صفحه ورد قابل ويرايش با فرمت doc

توضيحات: فصل دوم پايان نامه كارشناسي ارشد (پيشينه و مباني نظري پژوهش)

همراه با منبع نويسي درون متني به شيوه APA جهت استفاده فصل دو پايان نامه

توضيحات نظري كامل در مورد متغير

پيشينه داخلي و خارجي در مورد متغير مربوطه و متغيرهاي مشابه

رفرنس نويسي و پاورقي دقيق و مناسب

منبع :    انگليسي وفارسي دارد (به شيوه APA)

نوع فايل:     WORD و قابل ويرايش با فرمت doc

 

قسمتي از متن مباني نظري و پيشينه

 

چارچوب نظري پايان نامه روانشناسي با موضوع تحريف هاي شناختي

تعريف شناخت‌ 

 

  كلمه شناخت در لغت به معني عمل يا فرايند دانستن است. رويكرد شناختي به شخصيت، بر نحوه­اي كه افراد از محيط و خودشان آگاه مي­شوند، نحوه­اي كه درك نموده و ارزيابي مي­كنند، ياد مي­گيرند و مسايل را حل مي­كنند، تمركز دارد. اين واقعا يك رويكرد روان­شناختي به شخصيت است؛ زيرا منحصرا روي فعاليت‌هاي ذهني هشيار تمركز دارد. اين تمركز روي ذهن، مفاهيمي را كه ساير نظريه­پردازان به آنها پرداخته­اند، ناديده نمي­­­­­­­­گيرد. براي مثال، در رويكرد شناختي، نيازها، سايق‌ها يا هيجانات را جنبه­هايي از شخصيت مي­دانند كه تحت كنترل فرايندهاي شناختي قرار دارند(شولتز وشولتز[1] ،1388).

 

روانشناسي شناختي 

 

انسان را موجودي پردازش كننده اطلاعات و مسأله گشا تلقي مي كند.اين ديدگاه در پي تبيين رفتار از راه مطالعه شيوه هايي است كه شخص به اطلاعات موجود توجه مي كند،آنها را تفسير مي كند،و به كار مي برد. روانشناسي شناختي همانند ديدگاه روانكاوي متوجه فرايندهاي دروني است.اما در اين ديدگاه بيش از آنكه بر اميال،نيازها،و انگيزش تاكيد شود بر اينكه افراد چگونه اطلاعات را كسب و تفسير مي كندو آنها را در حل مشكلات به كار مي گيرند تاكيد مي شود.بر خلاف روانكاوي تكيه گاه شناختي نه بر انگيزش ها و احساسات و تعارضات نهفته بلكه بر فرايندهاي ذهني است كه از آنها آگاهيم يا به راحتي مي توانيم از آنها مطلع شويم.اين رويكرد در تقابل با نظريه هاي يادگيري قرار مي گيرد كه محيط بيروني را علت اساسي رفتار به شمار مي آورند.اصولا ديدگاه شناختي به افكار و شيوه هاي حل مسأله كنوني توجه دارد تا تاريخچه شخصي.در اين ديدگاه روابط بين هيجان ها انگيزش ها و فرايند هاي شناختي و در نتيجه همپوشي ميان ديدگاه شناختي و ديگر رويكرد ها نيز آشكار مي شود(ساراسون وساراسون[2]،1390).

روانشناسي شناختي زاده ي روانشناسي گشتالت است كه در دهه ي 1920 مطرح شد.وجه مشخصه ي ديدگاهِ شناختي، توجه نسبتا ً اندك به رابطه ي محرك – پاسخ و فعاليت هاي عصبي مي باشد. توجه اصليِ اين رويكرد، به موضوعاتي نظير ادراك، حل مساله از طريقِ شهود، تصميم گيري و فهم است. در تمامِ اين فرايند ها شناخت از اهميت مركزي برخوردار است . شناخت يك مفهومِ كلي است كه تماميِ اشكالِ آگاهي را در بر مي گيرد و شاملِ ادراك، تفكر، تصور،استدلال، و قضاوت و غيره مي باشد. انقلابِ شناختي شاملِ تمامِ ديدگاه هايي مي شود كه به اين مباحث اهميتِ زيادي مي دهند)جرج سيچ[3] ،1380).

 

افكار خودآيند

از ديد شناختي ها افكار خودآيند،تحريف هاي شناختي،باورهاي غير منطقي مختص رابطه و طرحواره هاي شناختي علل اكثر مشكلات رفتاري وتعارضات بين فردي است(فلانگان وفلانگان،2004؛اليس،2003؛به نقل از فرحبخش،1382؛ بهاري وسيف،1384).

مدل شناختي بك (1970)نيزدرباره ي آسيب شناسي برنقش محوري تفكر در فراخواني وتداوم افسردگي،اضطراب وخشم تاكيد مي كند.سوگيري شناختي باعث آسيب پذيري افراد نسبت به وقابع منفي مانند فقدانها ومشكلات زندگي مي شوند.

طرز تفكر بدبينانه بدون منطق زمينه ساز شروع افسردگي واختلالات خلقي و دوام آنها است.تفكر شديد منفي،هميشه با افسردگي يا اختلالات احساسي همراه است.وقتي نگران مي شويد،وقتي افكار ناخوشايند به ذهنتان خطور مي نمايد،كج خلق وافسرده مي شويد(برنز،1386؛45).

 

موضع فلسفي كلي در زمينه شناخت 

 

فرد به عنوان دانشمند: كلي معتقد است كه افراد مانند دانشمندان، با ساختن فرضيه­هايي درباره محيط و آزمودن آنها در برابر واقعيت زندگي روزمره، دنياي تجربيات خود را درك كرده و سازمان مي­دهند و اين درك و تفسير تجربه، برداشت منحصر به فرد ما را از رويدادها نشان مي­دهد. كلي گفت: "ما از طريق الگوهاي شفافي كه متناسب با واقعيت‌ها هستند كه دنيا از آنها تشكيل شده است به دنيا مي­نگريم". ما مي­توانيم اين الگوها را با عينك­هاي آفتابي مقايسه كنيم كه رنگ خاصي را به هر چيزي كه مي­بينيم، مي­دهد. عينك يك نفر ممكن است آبي رنگ و عينك ديگري سبز رنگ باشد. امكان دارد چند نفر به يك صحنه نگاه كنند و بسته به عينكي كه زده­اند آن را به صورت متفاوتي ببينند. بنابراين، با توجه به فرضيه­هايي كه مي­سازيم، به دنياي خود معني مي­دهيم. اين ديدگاه خاص، كه هر كسي آن را به وجود مي­آورد، همان چيزي است كه "سيستم سازه" ناميده مي­شود. سازه، روش منحصر به فرد شخص براي در نظر گرفتن زندگي است(برنز،1386؛398).

يك سازه، شيوه نگاه كردن فرد به رويدادهاي موجود زندگي و شيوه تعبير و تفسير آن فرد از جهان است(كريمي،1385).

 

مدلABC اليس

اليس(1962)براي تبيين اختلالات عاطفي وهيجاني به الگوي abcمتوسل مي شود و مطرح مي سازد كه وقتي حادثه فعال كننده اي(a)براي فرد اتفاق مي افتد ،او براساس تمايلات ذاتي خود ممكن است دو برداشت متفاوت و متضاد از آن داشته باشد:يكي افكار،عقايد وباورهاي منطقي وعقلاني(rb)وديگري افكار وعقايد وبرداشت هاي غير عقلاني وغير منطقي(ib). اگر فرد تابع افكار وعقايد عقلاني ومنطقي باشد،به عواقب منطقي(rc)دست خواهد يافت وشخصيت سالمي خواهد داشت واگر دستخوش افكار وعقايد غير منطقي وغير عقلاني قرار گيرد،با عواقب غير منطقي(ic)مواجه خواهد شد،كه در اين حالت او فردي است مضطرب واشفته وداراي اختلالات هيجاني.بنا براين از ديدگاه اليس اضطراب،افسردگي،واختلالات خلقي،عاطفي،احساسي حاصل تفكر غير منطقي فرد است كه به صورت خود گويي هاي دروني درفرد وجود داشته وسبب ايجاد احساس بي كفايتي و بي ارزشي،ارزيابي هاي بدبينانه، منفي بافي و ارزيابي ضعيف از توانايي مقابله با مشكلات وحل وفصل آنها در فرد مي شوند(اليس،1991،1969،1982؛به نقل از برون وهمكاران،1996).

 

2-3-6.تناوب­گرايي تعبيري:  

ما در طول زندگي، با هر نوع آدم يا موقعيتي كه روبرو مي‌شويم، سازه­هاي متعددي را شكل مي­دهيم. هنگامي كه با افراد جديد آشنا شده و با موقعيت‌هاي تازه روبرو مي­شويم، فهرست سازه­هاي خود را گسترش مي­دهيم. علاوه بر اين، وقتي موقعيت‌ها تغيير مي­كنند، ممكن است هر از گاهي سازه­هاي خود را تعديل كرده يا كنار بگذاريم. تجديدنظر در سازه­ها فرايندي ضروري و مستمر است. اگر سازه­هاي ما نمي­توانستند اصلاح شوند، در اين صورت قادر نبوديم با موقعيت‌هاي تازه كنار بياييم. كلي اين سازگارپذيري را تناوب­گرايي تعبيري ناميد تا بيان كند كه ما به وسيله سازه­هاي خود كنترل نمي‌شويم بلكه آزاديم تا در آنها تجديدنظر كنيم(شولتز وشولتز ،1388).

 

2-3-7.مدل شتاختي بك

 

مدل شناختي بك، با كار روي افراد افسرده شروع و سپس به ساير اختلالات نظير اضطراب، اختلالات شخصيتي و اعتياد گسترش داده شد.

يكي از خصوصيات بارز مدل شناخت‌درماني بك، ايجاد پيوند محكم بين دو زمينه باليني و پژوهشي بود و نيز پيوندخوردن بنيان نظري مدل شناخت‌درماني با برخي از نگرش‌هاي پردازش اطلاعات، ظرفيت‌هاي جديدي در آن به وجود آورد. استفاده از سازه‌هاي نظري مهم و كارسازي مانند طرحواره، سوگيري، فرضيه‌آزمايي، تحريف، افكار خود – آيند و غيره، تبيين برخي از مكانيسم‌هاي شناختي در افسردگي و اضطراب را آسان تر ساخت. مدل بك، مخصوصا از اين نظر حايز اهميت است كه پژوهش‌هاي گسترده‌اي را دامن زده و يافته‌هاي حاصل از اين پژوهش‌ها نه تنها پالايش‌هايي در پاره‌اي از مفاهيم اصلي شناخت‌درماني پديد آوردند، بلكه مكانيسم‌هاي احتمالي جديدي را در فرايند درمان ارايه دادند كه گاه با مكانيسم‌هاي پيشنهادي در شناخت‌درماني، در مقام تعارض قرار مي‌گرفتند. با اين همه، اين مدل هنوز يكي از كارآمدترين مدل‌ها درباره تغيير رفتار و برداشت فرد از رويدادهاست. مخصوصا اهميتي كه در آن به جنبه‌هاي رفتاري و عملي(به شكل تكليف خانگي، يادداشت برداري و...) در ارزيابي و درمان داده مي‌شود و سازمان‌بندي مناسبي كه در طراحي و اجراي برنامه درماني در آن وجود دارد، در گسترش و قابليت كاربردي آن در افراد مختلف و متناسب با شرايط مختلف فرهنگي و اجتماعي، تاثير داشته است(قاسم زاده،1382).

 

2-3-8.مدل بك از دو بخش تشكيل شده است

1. ساختارشناختي يا طرحواره

2. پردازش‌شناختي.

 

  ساختار‌شناختي عبارت از، مجموعه مفاهيم تحت عنوان دانش عمومي درباره حوادث، اعمال يا اشياء كه حاصل تجربيات گذشته است مي‌باشد. ساختارشناختي نقش اصلي را در غربال كردن، رمزگرداني، سازماندهي و ذخيره‌سازي و بازخواني اطلاعات دارد. اطلاعاتي كه با طرحواره‌هاي موجود سازگار باشند به دقت رمزگذاري مي‌شوند در حالي كه اطلاعات ناسازگار يا مغاير با طرحواره‌ها فراموش مي­شوند. هنگامي كه يك شخص با يك موفقيت خاص روبرو مي‌شود، طرحواره مربوط به محرك فعال خواهد شد. تفاوت‌هاي فردي در الگوهاي پردازش به تفاوت در طرحواره‌هاي فعال در نظام شناختي مربوط مي‌شوند. براي مثال، بك بيان مي دارد كه، بيماران افسرده داراي طرحواره "افسرده گون" هستند كه با پرازش اطلاعات در ابعاد منفي كه مربوط به شكست و از دست دادن است مشخص مي‌شوند و اين در حالي است كه بيماران مضطرب با طرحواره خطر توصيف مي‌گردند كه با پردازش اطلاعات در يك فضاي حاكي از تهديد و خطر فعال مي‌شوند.

  جزء دوم نظريه شناخت‌درماني بك، پردازش‌شناختي است. هنگامي كه نظام شناختي با يك موفقيت يا محرك روبرو مي‌شود، پردازش اطلاعات خودكار براي انتخاب، تفسير و ارزيابي محرك به كار مي­افتد. همان طور كه بك و امري تاكيد دارند عمده‌ترين مشخصه اختلالاتي نظير اضطراب و افسردگي، ماهيت پردازش‌شناختي است. به عبارت ديگر پردازش اطلاعات خاصي، تفكرات خودكار منفي را سبب مي‌شود (مرادي،1380).

ديدگاه زيربنايي الگوي شناختي اين است كه رويدادهاي ذهني(يعني انتظارها، اعتقادها، خاطرات و ...) مي‌توانند علت رفتار باشند. اگر اين رويدادهاي ذهني تغيير كنند، تغيير رفتار در پي آن خواهد بود. درمان‌گر شناختي با اين اعتقاد، علت يا سبب‌شناسي اختلالات رواني را در رويدادهاي ذهني آشفته جستجو مي‌كند. براي مثال؛ اگر كسي افسرده باشد، درمان‌گر شناختي، علت افسردگي او را در اعتقادات يا افكار او مي‌جويد. شايد او معتقد باشد كنترلي بر رويدادهاي زندگي‌اش ندارد. درمان موفقيت‌آميز براي اين اختلالات، تغيير دادن اين افكار است. براي اين‌ كه بفهميم درمان‌گر شناختي چه كاري انجام مي‌دهد، به مثال زير توجه كنيد: دو فرد مهارت‌هاي سخنراني يكساني دارند اما يكي از آن‌ها هنگام سخنراني در جمع مضطرب است و ديگري از عهده اين كار برمي‌آيد. اگر سخنران مضطرب هنگامي كه مي‌بيند تعدادي از شنوندگان سالن را ترك مي‌گويند به طور فزاينده‌اي افسرده شود چه پيش مي‌آيد؟ ممكن است او به سخنراني و خودش برچسب شكست زده، يا از آن بدتر اصلا حاضر نشود در مقابل شنونده‌اي صحبت كند. درمان‌گر شناختي براي او چه مي‌كند؟ از آن‌جا كه درمان‌گر شناختي عمدتا با باورها و افكار فرد سروكار دارد، به بررسي آن‌ها خواهد پرداخت. او با پي بردن به اين موضوع كه سخنران فكر مي‌كند شنوندگان را كسل مي‌كند، دو فرضيه را دنبال مي‌كند. فرضيه اول اين ‌كه سخنران واقعا كسل كننده است، كه اگر در جريان درمان، درمان‌گر متوجه شود سخنراني‌هاي قبلي فرد با استقبال مواجه شده نتيجه مي‌گيرد اين فرضيه غلط است. فرضيه دوم اين است كه، افكار سخنران واقعيت را تحريف مي‌كنند. سخنران با تمركز بر يك رويداد، شواهد منفي را انتخاب مي‌كند. در اينجا درمان‌گر توجه مراجع را به شواهد مخالف جلب مي‌كند. اين ‌كه او سابقه سخنراني خوبي داشته، تعداد كمي سالن را ترك كرده‌اند و... وظيفه درمان‌گر بيرون كشيدن تمام افكار منفي تحريف شده و مواجه كردن مراجع با شواهد مخالف است و سپس به او كمك مي‌كند تا اين افكار را تغيير دهد(روزنهان،ديويدال،سليگمن،مارتين ،1379).

 


1-Schultz& Schultz

1-Sarason & Sarason

2-Jorj bech

 

دانلود فصل دوم پايان نامه با موضوع  تحريف هاي شناختي

در زبان آلمانی، مانند سایر زبان‌ها، مفاهیم متضاد با استفاده از کلمات متفاوت بیان می‌شوند. این کلمات متضاد اغلب با تفاوت در پیشوند یا پسوند، یا حتی با کلمات متفاوتی به کار می‌روند. به عنوان مثال، کلمات "groß" (بزرگ) و "klein" (کوچک) متضاد هستند. همچنین، "alt" (پیر) و "jung" (جوان) نیز مثال‌هایی از کلمات متضاد در زبان آلمانی هستند.

 

یکی دیگر از جفت کلمات متضاد در زبان آلمانی "heiß" (گرم) و "kalt" (سرد) است. این دو کلمه برای بیان وضعیت دما به کار می‌روند و از آنجا که تازه و خنک بودن و گرم بودن دو وضعیت متضاد هستند، این کلمات به خوبی این مفهوم را منتقل می‌کنند. همچنین، "hoch" (بالا) و "niedrig" (پایین) نیز متضاد‌هایی هستند که برای بیان مکان یا موقعیت در فضا استفاده می‌شوند و تضاد بین بالا و پایین را بیان می‌کنند.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در مونوبلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.